من زندگي مي كنم

ساخت وبلاگ
غر زدن و گوسفند بودن و به همه اعتماد کردن و گول حرفهای فیلسوفانه خوردن کافی است: نه مدیر، نه همکار، نه همسایه.تنها کاری که باید در حال حاضر انجام بدهم آستین هامو بالا بزنی و با برنامه ریزی و همفکری برم سراغ اونچه که هم علاقه دارم هم تحصیلات هم تخصص. تست های مختلف انجام دادم، علایقمو سنجیدم و به دلم رجوع کردم. می دونم که خوب حرف می زنم و خوب آدم ها رو قانع می کنم (البته بجز تو. شوخی). راهمو اندک اندک باید از گلّه جدا کنم. نقطه. سر خط برای شروع زندگی هوشمندانه. من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : شروع,زندگی,هوشمندانه, نویسنده : amandalifeo بازدید : 119 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:27

سر کلاس زبانم، آرمین، پسر دهه هشتادی زرنگ و شیطونی هست که چند سال جهشی خونده و با وجود سن کمی که داره امسال سال آخر دبیرستان میشه و میره که سال بعد کنکور بده. برادرش امیر که دو سال ازش بزرگتره و اونقدری همو دوس دارن که با هم بالا اومدن و الان همکلاسن. دیروز امیر میگه: آرمین خیلی زرنگه ها، رتبه 3 المپیاد کشوری ریاضی هست و  الان دوستانش که رتبه های 1 و 2 هستن کشور هند رفتن برا شرکت در المپیاد جهانی. بقیه اش رو از زبان آرمین می نویسم: اما من نرفتم. چون ایران جزء معدود کشورهایی هست که هزینه رفت و برگشت رو از دانش آموز میگیره. منم دیدم 5 میلیون هزینه اش میشه، با خودم فکر کردم بجای اینکه 5 میلیون خر من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : میلیون,بهای,مدال,جهانی, نویسنده : amandalifeo بازدید : 117 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:27

کار کردن شاید اتفاقی باشه که بیشتر ما مشتاقانه می خوایم بهش برسیم و شایدم مجبوریم کار کنیم شایدم تلقینی هست که از جامعه بهمون القاء میشه. اما شاید نکته ای که در مورد اکثریت آدمها صدق کنه اینه که همیشه برا ما مخصوصا خانومها یه فرآیند استرس زا می مونه: هم برا انتخابش هم برا ادامه اش حتی برا رها کردنش.به دخترم خواهم گف: کار اون چیزی نیس که توو رویاهاش تصور می کنه یا بقیه براش تصویرسازی می کنن. بهش میگم که: کار کردن سخته مخصوصا اگه در محیط مردونه باشه. کار کردن گاهی روح رو آزرده می کنه و احساس لطیف زنانه رو تیکه تیکه می کنه. کار کردن یعنی کار کردن حتی زمانی که حوصله و حسش رو نداری اما مجبوری تا پا من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : والدین,نمی,گویند, نویسنده : amandalifeo بازدید : 123 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:27

اتفاق جالبی امروز برام افتاد. از در مترو اومدم بالا و می خواستم از عرض خیابون رد بشم. با اینکه از خط عابر پیاده می خواستم بگذرم اما ماشین ها با سرعت می اومدن و اصلا اجازه نمی دادن. چند بار سعی کردم اما از تصور (دور از جونم) تصادف کردن و پخش شدنم کف خیابون، منصرف شدم. یهو یکی پرسید: می خوای از خیابون رد بشی؟ نگاه کردم. پلیس راهنمایی رانندگی بود. با هیجان و ذوق یه کودک گفتم: بله. با افتخار سینه داد جلو و از عرض خیابون آروم آروم شروع به رد شدن کرد و منم همراهش.خیلی خوب بود. ماشین ها انگار یه علامت ایست بزرگ می دیدن و یهو همه ماشین ها سرعتشون کم می شد. داشتیم به انتهای مسیر می رسیدیم که راهش رو کج من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : پلیس,مهربان, نویسنده : amandalifeo بازدید : 124 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:27

ماه ها شدن هفته ها، و هفته ها هم از ابتدای این هفته شدن روزها.

از ابتدای این هفته هر روز دارم به تقویم میگه: شنبه ای دیگه نموند، یکشنبه هم گذشت، دوشنبه و ... امروز هم که چهارشنبه است.

فقط 3 روز مونده.

بعدش می تونم خودمو توو آغوشت رها کنم و آروم بشم و آروم کنم و از جهان دور بشیم.

بی خیال تمام قواعد و عرف و افکارمون.

من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : روز,دیدار,نزدیکه, نویسنده : amandalifeo بازدید : 125 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:27

به نظرم یکی از قشنگترین انتظارها زمانیه که توو مترو از واگن خانومها میآی بیرون و منتظر میشی از واگن آقایون همراه دوست داشتنی ات بیاد پیدات کنه و تا اون موقع هم با چشمهای منتظر، مسافرا رو از چشم می گذرونی. این چشم های منتظر و جستجوگر، آخرش می رسه به چشم های خندان از دیدن چهره دوست داشتنی آشنات.

البته عکس اش هم قشنگه ها: این که پیاده بشی ببینی کسی که دوسش داری قبل از تو پیاده شده و منتظرته تا پیدات کنه.

یکی از بهترین انتظارها همون جا و همون لحظه به دیدار می رسه.

مرسی از تو

من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : خوب,انتظار, نویسنده : amandalifeo بازدید : 102 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:27

امروز یهو متوجه شدم 24 مرداده. من در چنین روزی تصمیم بزرگی گرفتم و باروبنه بستم و راهی دیار غربت شدم. الان که فکر می کنم دیگه جرات همچو کاری رو ندارم. چقدر جسارت داشتم: یه چمدون برداشتم که توو چند تا لباس بود و یه پتو و یه بالش و چند تا کتاب و یه راکت تنیس روی میز.همین. یادمه تا مدت ها هیشکی با من حرف نمی زد. مامانم جواب تلفنمو نمی داد و برادرم، خدای من، من خیلی بدم و خیلی بدی کردم در حق اش. جلو در واستاده بود میگف می خوای کجا بری؟ گاهی فکر می کنم می بینم اگه من جاش بودم دست بلند می کردم روو خواهرم و کتکش می زدم تا کاری که مطمئنم اشتباهه (البته از نظر برادرم)، انجام نده. ولی اون خیلی ماهه. خیل من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : بیست,چهارم,مرداد,سال,پیش, نویسنده : amandalifeo بازدید : 138 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:27

تمام دردهای انسان با عشق درمان میشه.

اینو باور دارم.

با تمام وجود و اعتقاد و باورهام اینو قبول دارم.

عشق، زمان رو کش میده. نه؛ بهتره بگم باعث میشه زمان از حرکت بایسته.

عشق، همه معادلات فیزیک رو به هم می ریزه و کوانتوم رو به چالش می کشونه و دانشمندا رو به سخره می گیره. زمان رو از بین می بره و در عین حال که سرعتی چندین برابر نور بهش می ده در عین حال، اونو به سکون وادار می کنه. یه پارادوکس دوقلوی غیرقابل حل و دوست داشتنی.

من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : همه,معادلاتِ,اشتباهِ,فیزیک, نویسنده : amandalifeo بازدید : 117 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:27

برداشت 1: گوشی ام رو اشتباهی گذاشتم روو حالت هواپیما تا مصرف باطری اش در شب کم بشه. خودمم منتظر دریافت پیامک از صحت رسیدنش. 2:15 از خواب پریدم. نگاه به گوشی. بدون خبری از جانبش. من: چرا یه خبر به من نداده؟ کلی غصه میآد توو دلم. یادم می افته گوشی روو حالت هواپیماس. به حالت عادی برمی گردونمش. دینگ........خوابت برده؟ بخواب که خسته شدی. و می فهمم شب اس داده و من چقدر دلم گنجشکی و بی قرار شده با کلی فکرای ناجور.برداشت 2: دارم به سرعت از پله های مترو میآم پایین. هدفون توو گوشمه. به نظرم میرسه یکی میگه: خانوم؟ خانوم؟ بهش بی توجهی می کنم با دو نیت: کسی با من کاری نداره اینجا و دیگه اینکه: لابد یکی از من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : بُرش,هایی,زندگی,ممنوعات,ساده, نویسنده : amandalifeo بازدید : 143 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:27

هفته پیش این موقع، روز جمعه، چه حالی داشتم: بدو بدو خونه رو تمیز می کردم، لباس می شستم، ظرف می شستم، میوه ها رو جابجا کنم، کف خونه رو جارو کشیدن و دستمال کشیدن هم که ماجاریی داشت، باید حواسم می بود که شیرآلات رو برق بندازم (تازه یاد گرفتم که خمیردندون برا این کار عاااااااالیه)، ابروهامو مرتب کنم، این وسط هم باید زبان و تکالیفش رو هم انجام می دادم: هم برا شنبه هم برا دوشنبه که قطعا نمی تونستم وسط هفته تکالیف دوشنبه رو انجام بدم، کل خونه رو دستمال کشیدن، تعدادی از مدارکم توو خونه ولو بودن باید اونا رو هم مرتب می کردم و می ذاشتم سر جاشون.اووووووووووووووووه یه عالمه کتاب داشتم که یا غیردرسی بودن و من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : مقدمات,استقبال, نویسنده : amandalifeo بازدید : 99 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:27